روز دوشنبه پدر فرمود : پسر قشنگم ! ای فرزندم! ای تپلی زیبا! نهار چی میل داری ؟
و من پاسخ دادم : لقمه ای نان بربری با پنیر تهیه کرده ،میخوریم .
و آن شد که پدر مرا به صرف دیزی دعوت نمود و مرا به جای خوبی برد
مغازه ای کوچک در یکی از دیارهای کرج دیوارها پر از عکس های قشنگ ، و یک عدد آشپز که کلا دیزی داشت با یک عدد غذای روز ، و حسابی از غذاهایش تعریف میکرد و الحق که طعم خوبی داشت.
پدر برخاست و دیزی را حساب نمود و بسی چاق بودیم و چاق تر گشتیم
امشب نیز گرسنه و لت و پار به خانه آمدیم و مادر یک ماهیتابه تا خرخره پر سوسیس و سیب زمینی تند و پر رب طبخ نموده بود که کلی کیف کرده و تشکر فراوان کردم
این است مرام ما . این از مادرمان آن نیز پدرمان
+صبح تاحالا نصف تهرونو زیر پا کز کردیم که سنگ بخریم ، فردام داریم میریم قم دنبال سنگ نما.
+عصری سر یه پروژه بودم تو شادآباد. افتضاح . برای بچه های معماری بگم ، داغون ینی من بودم کارشونو تخریب میکردم. در این حد بدونید که پاگرد اول یچیزی حدود 80 سانت بود شیب پله 70 درجه
+سرمان بس شلوغ است و دعا کنید پول بر سرمان ببارد
+ان شالله پست بعدی کتاب خواهد بود
ای ,، ,دیزی ,یک ,پدر ,کرده ,نمود و ,یک عدد ,مرا به ,، و ,سنگ بخریم
درباره این سایت