محل تبلیغات شما

. سونیا همیشه میگفت: (( دوست داشتن یک آدم مثل این میمونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه. هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعداز چندسال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش توی هرگوشه ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابی های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه ها خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه ، کدوم قطعه کفپوش تاب میخوره وقتی آدم روش پا میذاره و یا چجوری باید در کمد لباس هارو باز کرد بدون اینکه صدا بدن. همه اینا رازهایی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی که توی خونه خودت هستی. ))

+اینم اون کتاب 383 صفحه ای که بخاطر تنبلی سه هفته طول کشید بخونمش. در یک کلام. بنظرم عالی بود. 

داستان یه پیر مرد بد اخلاق و خودساخته که برخلاف رفتارش قلب مهربونی داره و کارای فنی رو خوب بلده و اطرافیانش حتی کار با نردبونم بلد نیستن. آخرای داستان که میرسی چشات پر از اشک میشه و وقتی صفحه آخرو میخونی یهو خندت میگیره! همون حکایت این زندگی ادامه داره .

+ فیلمشم ساختن، به زبان سوئدی هست ، به پای کتابش نمی رسه ولی با فیلمشم میشه ارتباط برقرار کرد. سکانس های سونیا رو خیلی دوست داشتم. دیگه واقعا آخرشو نتونستم تحمل کنم حسابی گریه کردم .

+ فیلمای پیشنهادی برای جمعه :)

(البته سرور بعضی از سایتا بسته شده )

1- The.Book.Thief.2013

2- A.Man.Called.Ove.2015

76. مهمان ناخوانده

72.خاطرات کنکور و دانشگاه من (1)

68. مردی به نام اوه

آدم ,خونه ,میشه ,یه ,توی ,کنه ,کنه که ,که یه ,توی خونه ,فنی رو ,رو خوب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبارورزشی افکار " دانشجویـی " یک دختر تـورکمن آخرین برگ