محل تبلیغات شما



دیشب نیک دخت رو دعوت کرده بودیم برای شام خونمون، البته چون خیلی کوچیک بود چیزی نمیخورد فقط پستونکشو میمکید و وقتی میدید من دارم موز میخورم دلش میخواست و گریه میکردbig grin

ماجرا از اونجا شروع میشه که ما تدارک 2 نفر مهمون دیده بودیم و عمو حسینم زنگ زد به بابام و بابامم طبق عادات فامیل دوستیش شام دعوتشون کرد اونم به فاصله 4 ساعت تا مهمانیbig grin

حالا اصل داستان اونجایی بود که مادر شام کوفته قلقلی کرده بود و با خیال راحت که همه کاراش آمادس ریلکس کرده بود و از اونجایی که بابا میترسید بزنگه بهشbig grin من زنگیدم که دیگه بعدش پشیمون شدمbig grin

خلاصه که مهمونی خوبی بود و به هرحال جوجه کبابی که از بیرون گرفتم خیلی به حفظ کانون خانواده کمک کردbig grin

+چقدر این نی نی کوچولوها نازن ، فقط بغل من که میومد گریه میکردbig grin

بنظرم اصن این غریزی هست بین بچه ها و این قیافه معصوم که دل هر جنبنده ای رو به رحم میاره یه جور سلاح دفاعیشونه، دوتا چشم سیاه گردالی داشت همش دلم میخواست بخورمشbig grin

+با کشف یک معجون جدید زندگی خود را متحول کردم، بدین گونه که مقدار زیادی برگ سنا با اندکی گل محمدی و مقداری نبات دم کرده، شب هنگام نوش جان کنید فرداش صبح ساعت 6 تاثیرش را میبینید.big grin

+امروز با وجود کار فراوان ، کار را پیچانده و دراز کشیده و منتظرم فیلم هایم دانلود شود تا ببینم.big grin

یحتمل عصری هم یک عدد بستنی 4 اسکوپ بزنم big grin

فیلم پیشنهادی روز جمعه :

Pulp.Fiction.1994


عرض کنم که چشم رو هم گذاشتیم نوبت کنکور رسید !! 

اولین تابستونی بود که همه میگفتن بشین درس بخون! منم که همش دنبال بازی و اینا بودم زورم میومدbig grin

اکباتان دبیرستان عموئیان بودم.

حالا نحوه درس خوندنم چجوری بود ؟big grin کارتون شکرستان قسمت کنکور صمد رو ببینین دقیقا من بودمlaughing

میگفتن هر یه ساعت درس 10 دقیقه استراحت ! منم میشستم حساب میکردم همه استراحتارو جمع میکردم یهو یه روز تعطیل میکردم درس نمیخوندم laughing درسمم خوب بود فقط یادمه حسابان و جبرم ضعیف بودم.big grin

خلاصه روزی یکی دوساعت درس میخوندم برقیشم به بطالت میگذروندم big grin تابستون تموم شد و فصل مدارس شروع شد big grin

این آزمونای قلمچی هست ؟ اون موقع 300 تومن دادم که هرهفته جمعمو به باد بدم big grin میرفتم آزمون میدادم ظهرش لت و پار میرسیدم خونه !

یادمه اون موقع تو هر آزمون چندتا سوال از آزمون قبلی میومد بخاطر همین میشستم جوابای آزمون قبلی رو حفظ میکردم که اگه اومد بزنم. بعد تو این آزمون جدیده سوال همون بود ولی گزینه هارو جابجا میکردنlaughing خلاصه این میشد که غلط میزدم big grin 

یا اینکه یه سری جواب بخش جبر واحتمالش همش گزینه یک میشد و یکی از بچه ها همینجور شانسی همه رو یک زده بود، ترازش خیلی خوب شدbig grin بعد منم از حسادت آزمون بعدی بخش هندسه رو همه رو گزینه 2 زدم، این شد که دیگه مشاورم باهام تماس نگرفت big grin

یکی از مشاورام جوانکی بود نادان big grin ساعت 11 شب زنگ میزد خونمون میگفت داری چیکار میکنی؟big grin

یه بار یه چی بهش گفتم که نمیدونم چرا دیگه اونم زنگ نزد laughing

مثلا یادمه  ترازم تا 4990 رفت ولی هیچ وقت 5000 به بالا نشد big grin

قشنگ معلوم بود کاظم قلمچی توطئه کرده بود برام big grin

و ماجراهایی از این قبیل که داشتم و درس نمیخوندم تا نوبت کنکور رسیدbig grin

حوزه امتحانیم افتاده بود سر کوچمون، روبرو سرزمین عجایب big grin همه تستارم میزدم اصن رد خور نداشتbig grin یادمه با این دید که دانشگاه تهران من دارم میام برگه رو تحویل دادمbig grin

کنکور زبانم شرکت کردم که حوزش دانشگاه شریف بود خیلی کثیف بود دانشگاشون اصن خوشم نیومدbig grin همون بهتر که قبول نشدم big grin

آزاد یادمه خیلی راحت بود کنکورش خداییش رتبم خوب شدbig grin گفتم درسم خیلی بد نبود فقط بازیگوش بودمbig grin

ولی کنکور یه درس بزرگ بهم داد !!!! 

سالی که کنکورداشتم کسی بهم گیر نمیداد یا همش بابت هرچی کنکورو بهانه میکردم!! اما وقتی نتایج اومد فهمیدم چه گندی زدم big grin دستم برا همه رو شدbig grin

بعله دوستان هرچیزی یه انتهایی دارهbig grin نتایج اومد و خونمو شلوغ پلوغ بود.

همه در تکاپوی اینکه من چی کجا قبول شدم؟big grin

کنکور ریاضی که شدم 47 هزار rolling on the floor 

قشنگ یادمه مامانم بالا سرم بود اینجوریstraight face

کنکور زبان شدم 8 هزار ( زبانم خوب بود همیشه 100 میزدم، اصن عمومی زیر 50 نداشتم )

کنکور آزاد اون موقع جدا بود از سراسری ، رتبم شد 54big grin

البته برای کنکور آزاد بیشتر وقت گذاشتم تا سراسریbig grin

و اینگونه شد که . 

ادامه در قسمت بعد 


. سونیا همیشه میگفت: (( دوست داشتن یک آدم مثل این میمونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه. هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعداز چندسال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش توی هرگوشه ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابی های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه ها خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه ، کدوم قطعه کفپوش تاب میخوره وقتی آدم روش پا میذاره و یا چجوری باید در کمد لباس هارو باز کرد بدون اینکه صدا بدن. همه اینا رازهایی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی که توی خونه خودت هستی. ))

+اینم اون کتاب 383 صفحه ای که بخاطر تنبلی سه هفته طول کشید بخونمش. در یک کلام. بنظرم عالی بود. 

داستان یه پیر مرد بد اخلاق و خودساخته که برخلاف رفتارش قلب مهربونی داره و کارای فنی رو خوب بلده و اطرافیانش حتی کار با نردبونم بلد نیستن. آخرای داستان که میرسی چشات پر از اشک میشه و وقتی صفحه آخرو میخونی یهو خندت میگیره! همون حکایت این زندگی ادامه داره .

+ فیلمشم ساختن، به زبان سوئدی هست ، به پای کتابش نمی رسه ولی با فیلمشم میشه ارتباط برقرار کرد. سکانس های سونیا رو خیلی دوست داشتم. دیگه واقعا آخرشو نتونستم تحمل کنم حسابی گریه کردم .

+ فیلمای پیشنهادی برای جمعه :)

(البته سرور بعضی از سایتا بسته شده )

1- The.Book.Thief.2013

2- A.Man.Called.Ove.2015


روز دوشنبه پدر فرمود : پسر قشنگم ! ای فرزندم! ای تپلی زیبا! نهار چی میل داری ؟

و من پاسخ دادم : لقمه ای نان بربری با پنیر تهیه کرده ،میخوریم .

و آن شد که پدر مرا به صرف دیزی دعوت نمود و مرا به جای خوبی برد big grin

مغازه ای کوچک در یکی از دیارهای کرج big grin دیوارها پر از عکس های قشنگ ، و یک عدد آشپز که کلا دیزی داشت با یک عدد غذای روز ، و حسابی از غذاهایش تعریف میکرد و الحق که طعم خوبی داشت.

 پدر برخاست و دیزی را حساب نمود و بسی چاق بودیم و چاق تر گشتیم big grin

امشب نیز گرسنه و لت و پار به خانه آمدیم و مادر یک ماهیتابه تا خرخره پر سوسیس و سیب زمینی تند و پر رب طبخ نموده بود که کلی کیف کرده و تشکر فراوان کردم big grin

این است مرام ما . این از مادرمان big grin آن نیز پدرمانbig grin

+صبح تاحالا نصف تهرونو زیر پا کز کردیم که سنگ بخریم ، فردام داریم میریم قم دنبال سنگ نما.

+عصری سر یه پروژه بودم تو شادآباد. افتضاح . برای بچه های معماری بگم ، داغون ینی من بودم کارشونو تخریب میکردم. در این حد بدونید که پاگرد اول یچیزی حدود 80 سانت بود شیب پله 70 درجهstraight face

+سرمان بس شلوغ است و دعا کنید پول بر سرمان ببارد

+ان شالله پست بعدی کتاب خواهد بود


سلام و درود به همگی
ماجراها داشتیم .!!! سر کار، تو راه پله نشسته بودم که یهو دیدم عموم رنگش شده مثل گچ و چسبیده به دیوار.!!! آتیش !!! آتیش بود که زبونه میکشید تو کل پارکینگ ، تشتکامون پریده بود !! داد و بیداد و فرار و اینجور داستانا .!!! مردیم و زنده شدیم تا ساختمون و نجات دادیم !!! حالا داستان چی بوده ؟ یه گدایی از ما واحد خریده همینجوری اومده تو خاک و خول ساکن شده از اونجایی که خیلی گدایه سر کپسول گازش خراب بوده و درست نمیکرده
جمعه هفته قبل پای بابام درد گرفته بود و نمیتونست راه بره خب، دیسک کمر داره و عصب ها و سیاتیکش تحت فشاره و ایندفه خیلی اذیتش کرد و مدتی بود که به فکر عمل جراحی بود . خلاصه چه کنم چه کنم تا اینکه رضایت داد دوست دوران خدمتم که ماساژور بودو بگم بیاد ماساژمون بده (بمالتمون ) خلاصه آقا اومد و قرارشد که مثلا من اول ماساژ بگیرم بابام ترسش بریزه تا اومد یه تخت از تو کیفش دراوورد خیلی باحال بود ، فقط این تخت سوراخ دارارو تو فیلمای خاک برسری دیده بودم روغنو دراوورد
خب ماجرا از اونجا شروع میشه که تو این وضعیت مریضی، تجمعات ممنوعه! آقا سرشبی رفته بودم خونه مادر بزرگه ، دیدم دربازه، صدای چندتا مرد میاد تو خونشونو رفتم تو ببینم چخبره که دیدم بابابزرگم با رفیقش نشستن دارن حساب کتاب میکنن خلاصه که گفتم مثکه فقط دیدو بازدید برا ما ممنوعه فقط و وقتی برگشتم به مامانم گفتم که بابابزرگ رفیقاشو دعوت کرده خونشون . نشون به اون نشون که دو ساعت بعد زنگ زدن خونه بنده خدا اخطار دادن بهشون که تو این وضعیت کرونایی چرا پارتی شبانه
پیج اینستای وبلاگ : ehsan_diary@ سلام به همه دوستان، سال نو رو به همه تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی داشته باشید. ( الکی مثلا سال خوبی خواهید داشت.!! ) عرض شود که، چقدر قرنطینه شدن با خانواده سخته امروز دیگه طاقت نیاووردم اومدم تو یه اتاق برا خودم جا درست کردم پلاس شدم حالا میگید چیکار میکنم ؟ دو روزه بسط نشستم تا دنیا رو فتح کنم !!! تا الانم نصف بیشتر کشورارو نابود کردم هرکیم حرف اضافه بزنه یه بمب اتم میزنم توش!! ( civilization بازی میکنم از بیکاری

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی بشارت رامهرمز